آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

283 امین روز تولد-داستانهای آیهان و پسر عمه رضا

1391/06/24 آیهان: پسر عمه جون، ببین مامان جون بزرگ این دور و براست؟ رضا: آره پسر دایی جون، سرتو بنداز پایین بو نبره!! رضا: پسر دایی جون، مامان جون بزرگ رفت، بدو تا برنگشته به کارمون برسیم. آیهان: آره، عجله کن. الانه که برگرده. آیهان: من در بوفه را باز می کنم. رضا: باشه، فقط زود باش. همین که باز کردی تمام وسایلو میریزم بیرون. آیهان: آخ جون، دسته گلا و شارژر را برداشتم. رضا: من هم قندون را برداشتم. درش هم افتاده پیشت. بی زحمت اونو هم بیار. آیهان: پسر عمه جون، کجا داری در میری؟ بیا این یکی گل و گلدون را هم تو ببر. رضا: پسر دایی جون، بدو بیا. مامان جون داره میاد. کنارم درا...
24 شهريور 1391

282 امین روز تولد-فرمانروا در شهرستان

1391/06/23 همونطور که تو پستهای قبلی دیدین، کارای تعمیراتی خونه رو من باید انجام بدم. حالا هم که اومدیم شهرستان این وظایف خطیر به عهده من افتاده. اینجا دارم لوله کشی گاز خونه مامان جون بزرگ را کنترل می کنم... و اینجا هم دارم ایرادات لوله کشی گاز خونه مامان جون کوچیک را برطرف می کنم... به نظرم نباید دسته شیر گاز روی لوله باشه. آخه احتمال داره مامان باباها متوجه نشن موقع بازی برن یهو بازش کنن و بوووومب. بهتره بازش کنم یه جای امن بذارم... خب، امشب واسه عروسی دعوتم. برم خودمو آماده کنم که کلی کار دارم. یه خورده هم نرمش کنم، شاید تو عروسی لازم شد پاشم و گرمای خاصی به مجلس بدم... ...
23 شهريور 1391

280 امین روز تولد-مسوولیت پذیری یک فرمانروا

1391/06/21 امروز داشتم در ممالک محروسه قدم میزدم که چشمم به البسه شور افتاد. دریغ از حرکت و جنب و جوشی. به ذهن مبارکم رسید که شاید ملکه را فراموشی عارض شده و چنین سکونی بر البسه حاکم گشته. مسوولیت پذیریم حکم کرد که خود دست به کار شوم.. ساعتی دگر در بلندیهای قلمرو به صعود مشغول بودم که شی ای سفید بر جدار سرای یافتم. گویا پادشاه را کسالت عارض گشته  و فرصتی برای رفع این اشیای زاید از جدار نیافته بود. باز مسوولیت پذیریم حکم کرد که خود دست به کار شوم.. ساعتی چند بگذشت و باز در گوشه ای دیگر همیانی یافتم از آن ملکه مکرم. همی دانم که ملکه را فرصتی نیست تا زواید کیف را بیرون ریزد و آن را سبک ن...
21 شهريور 1391

279 امین روز تولد-کتاب آیهان و باب اسفنجی

1391/06/20 دیروز حسابی گشتیم و نصف شب خسته و کوفته رسیدیم خونه. امروز صبح زود رفتم سراغ خریدها و اشانتیونهای دیروز که از نمایشگاه کیتکس و نمایشگاه پاییزه پارک ارم گرفته بودیم. یکی از خریدهامون کتاب "من و باب اسفنجی و دکتر ویستر" بود. قسمتهایی از کتاب را در عکسهای زیر گذاشتم. خودمونیما، بابایی و مامانی چه بامزه اند **بقیه در ادامه مطلب** با اینکه قرار بود چیزی نخریم و فقط واسه دیدن رفته بودیم نمایشگاه ولی با نگاههایی که به بابا و مامان کردم، راضی شدن این چند قلم رو واسم بخرن... ...
20 شهريور 1391

278 امین روز تولد-فرمانروا در نمایشگاه کیتکس2012

1391/06/19 امسال دومین نمایشگاه نوزاد، کودک و نوجوان (کیتکس 2012) از 16 تا 24 شهریورماه در نمایشگاه مبل ایران برگزار شد. ما هم که جملگی بیکار. گفتیم پاشیم بریم ببینیم چه خبره؟ بلافاصله پس از ورود، یه کالسکه بهم دادن که توش لم بدم و راحت باشم. آقا کلاه قرمزی هم اومد استقبالم... ...و من را تو نمایشگاه کلی چرخوند.  فروشنده ها هم علاقه خاصی به من نشون میدادند.. به مناسبت حضور نی نی ها سالنها را بادکنک بارون کرده بودند از من برای حضور در سن دعوت شد.. **بقیه در ادامه مطلب** روی سن برای روح نی نی ها آواز خوندم... بعد دیدم جمع گلا جمعه، فقط فرمانرواشون...
19 شهريور 1391